امروز وقتی بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و کوله بار عشق پیچیدم برای فرزندانم بغضی از غمی را فرو می خوردم که همیشه تکرارش را در تاریخ دیده بودم و حس کرده بودم

غمی که همیشه بوده است و برای نجات از این غم تنها یک راه داری و آن این که یقین داشته باشی که خدا می داندخدا می بیند.خدا می شنودخدا می تواندو. دستی بالاتر از دست خدا قرار نمی گیرد.

باز بغضم را فرو می خورم و وارد کتابخانه می شوم آنجا که تنها، پناهگاه من نبوده است بلکه در طول سالیان دراز پناهگاه بسیاری از علما و دانشمندان بوده است.

می روم در کتابخانه و کیفم را روی میز می گذارم رایانه را روشن می کنمانگار او هم امروز درک پیدا کرده است بهت غمم انگار او را می گیرد و به خاموش و روشن شدن می افتد با آرامی رهایش می کنم و سراغ کار بعدی ام می روم تا رایانه را بیایند روبه راه کنند.

ولی در وسعت فکرم می گذرد از آنچه عاشقانه برای پژوهش کردم .از طراحی سه تا لوگو تا طراحی اسم دفتر تا ترجمه تا جستجوهای متناوب. حتی گرفتن پی دی اف .

می گذرد جلوی چشمانم از کارگاهها یه اسم آنهابرگزار کردن از کار به اسم آنها کردن از بارش افکاری که مستغرقشان می کردم و از دلی که می تپید که چون می دانستم تالم درد رنج دیده ی بیمار سوختگی را تنها با پژوهشی می توان کمتر کرد که نور امیدی را در کورسوی علم پیدا کند.و این شد آمالم .آرزویم

آه کشیدم و دوباره کارهای ریز و درشت .ولی باز دریای خیالم به موج می افتاد.چقدر خوب که مادرم حضرت زهرا(س) است. صلواتی فرستادم و دعای توسل خواندم و در آخر گفتم

جعل الله خیر العاقبه للمتقین

آفتاب نه سوز داشت نه گرما توسل بود که می بارید نشستم و گوش دادم چه دنیای دنی چقدر دنی .

حرف ها به مزاجم خوش نمی آمد.خدایا تو شاهدی که تلاش در کدام سو بوده است پس باید حال هجرت کرد

هجرت هجرت.و همچنان هجرت.فکرت همین است

چقدر خوب است همنشین مردان خدا باشی که تذکارت دهند و اگر نبود آن مرد خدا شاید دست از کار می کشیدم و می رفتم و می رفتم.خدایا شکرت که از گردان حضرت زهرا(س) برایمان باقی گذاشتی تا راه گم نکنیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها